۱۲ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۰:۴۰
کد خبر: ۵۵۷۱۵۴
پای سخنان استاد میرباقری؛

بخش اول | جریان‎شناسی علم دینی

ضرورتی که طرح بحث علم دینی دارد، صرفاً یک ضرورت نظری نیست. این‎گونه نیست که بگوییم بحث علمیِ خوبی است یا انگیزه کاوش از واقعیت و کشف واقعیت و فهم واقعیت موجب شود که این بحث را تعقیب کنیم و ببینیم علم دینی ممکن است یا نیست؛ بلکه ضرورت عینی است.
آیت الله میرباقری

به گزارش خبرگزاری رسا، آیتالله سیدمحمدمهدی میرباقری، رییس فرهنگستان علوم اسلامی، به جریان‎شناسی تولید علم دینی و تبیین محورهای آن مانند آسیبهای خلاء نزمافزاری، روش بازنگری در معرفت‎های دینی، ضرورت و تبیین رویکرد فرهنگستان علوم اسلامی در این زمینه پرداخت که متن کامل آن در ذیل تقدیم مخاطبان میشود؛

چند بحث باید مورد توجه قرار بگیرند. یکی ضرورت بحث است که چه ضرورتی دارد ما اصولاً از علم دینی بحث کنیم. دوم یک مرور بسیار گذرا بر جریان‎شناسی اندیشه‎ها و رویکردهای مختلفی است که علم دینی را دنبال می‎کنند. بعد هم ارائه‎ی اجمالی از نظریه مطلوب. در مرحله بعد بررسی مبانی این نظریه است که حالا این نظریه‎ای که ارائه شده چه مبانی‎ای دارد. این مبانی را عمدتاً در سه حوزه دنبال می‎کنیم که حوزه‎های اصلی هستند. 1)مبانی هستی‎شناسانه‎ی نظریه، 2)مبانی معرفت‎شناسانه نظریه و 3)مبانی دین‎شناسانه. یعنی از حوزه هستی‎شناسی، معرفت‎شناسی و دین‎شناسی، بنیان‎های نظریه ان‎شاء‎الله توضیح داده می‎شود.

ضرورت بحث

ضرورتی که طرح بحث علم دینی دارد، صرفاً یک ضرورت نظری نیست. این‎گونه نیست که بگوییم بحث علمیِ خوبی است یا انگیزه کاوش از واقعیت و کشف واقعیت و فهم واقعیت موجب شود که این بحث را تعقیب کنیم و ببینیم علم دینی ممکن است یا نیست و اگر ممکن است، علم دینی مطلوب چیست، راه دستیابی به آن چیست و... . صرفاً یک انگیزه نظری و انگیزه اکتشاف واقع نیست. بلکه ضرورت عینی است. 
 
درگیری‎ای که بین جبهه حق و باطل و جبهه ایمان و کفر در طول تاریخ وجود داشته و در دوران معاصر ما جلوه‎ی اصلی‎اش در درگیری انقلاب اسلامی با تجدد است، در مرحله‎ی کنونی نیازمند تولید نرم‎افزارهای خاص خودش است. اگر ما نتوانیم فرهنگ دین و معارف دینی را تبدیل به معادلات کاربردی و برنامه‎ی اجرایی کنیم، دین ناچار در عینیت از ابزار تمدن رقیب استفاده خواهد کرد و این امر به استحاله فرهنگ دینی در فرهنگ مادی و فرهنگ تمدن رقیب منتهی خواهد شد.

اگر بنا بشود حکومت دینی برای برپایی تمدن اسلام و تمدن دینی از نرم‎افزارهای تمدن مادی استفاده کند، این امر به تدریج به غلبه‎ی تمدن مادی و استحاله‎ی فرهنگ دینی منتهی خواهد شد. بنابراین، این ضرورت عینی ماست. 
 
ما اگر می‎خواهیم در مسیر حرکت تاریخی جبهه ایمان حرکت کنیم و به غلبه این جبهه تاریخی فکر کنیم و اگر معتقدیم که انقلاب اسلامی ایده‎ی جدیدی برای جهان آورده و در مقابل تک‎صدایی‎ای که در جهان بوده در دوران حاکمیت ایده‎ی تجدد، یک راه دیگری را پیش روی بشر قرار داده که می‎شود از مسیر تبعیت از انبیاء الهی به پیشرفت و سعادت رسید، باید نرم‎افزاری را برای حرکت جامعه طراحی کنیم که بتواند مسیر سعادت را از بستر هدایت انبیاء طی کند.

اگر ما نتوانیم معارف دین را به معادلات کاربردی و در مرحله بعد به برنامه‎ریزی برای عمل و زندگی تبدیل کنیم، طبیعتاً آموزه‎های دینی منزوی می‎شوند و اداره‎ی عینیت در اختیار طبقه‎های مرجع موازی قرار می‎گیرد و ضرورت فعلی انقلاب اسلامی هم همین است.

کمرنگی انقلابی‎گری در جامعه ناشی از عدم تولید نرم‎افزارهای انقلاب اسلامی

اگر می‎بینیم که انقلابی‎گری در جامعه ما گاهی کمرنگ می‎شود یا رو به افول می‎رود، عمدتاً به خاطر همین است که ما نتوانستیم نرم‎افزارهای انقلاب اسلامی را تولید کنیم. اگر ما نتوانیم علمی را که پشتوانه‎ی تصمیم‎گیری است، نرم‎افزار و دانشی که پشتوانه‎ی تصمیم‎گیری است، تولید کنیم و تصمیم‎گیری‎ها بر اساس دانش سکولار و دانش عرفی اتفاق بیافتد، طبیعی است که مسیر حرکت اجتماعی در مسیر حرکت انبیا و انقلاب اسلامی پایدار نخواهد ماند و آرام آرام اندیشه انقلابی رکود می‎کند.

بنابراین هم ضرورت تاریخی‎ای که ما با آن مواجهیم که ضرورت درگیری جبهه ایمان و کفر در تاریخ است، هم ضرورت مقطعی که ما داریم که جریان پیشرفت انقلاب است، اقتضا می‎کند نرم‎افزار متناسب با حکومت دینی را تولید کنیم.

تجارب سی و اندی سال گذشته هم جامعه نخبگانی ما را آرام آرام به همین نقطه رسانده که برای اداره‎ی دینی جامعه، ترکیب آموزه‎های دینی با دانش مدرن و فناوری‎های مدرن کفایت نمی‎کند. حتی به نظر می‎آید آرام آرام جامعه نخبگانی ما دارند به این نتیجه هم می‎رسند که این نظارتی که از ناحیه‎ی شورای نگهبان بر قوانین عادی جامعه در نقطه پایانی می‎شود که یک نظارت حداقلی است و فرآیندی هم نیست، کفایت نمی‎کند. این نظارت تنها بر خروجی مسیر تدوین قوانین است.

تدوین قوانین مسیر علمی خودش را طی می‎کند. در نقطه خروجی از طریق شورای نگهبان یک کنترل حداقلی می‎شود و آن کنترل حداقلی نظارت بر عدم مخالفت قطعیه با احکام فقهی است؛ آن هم به صورت موضوعی.

نظارت نه فرآیندی است و نه نظام قوانین در پایان مورد مطالعه قرار می‎گیرد. خود این نظارت حداقلی هم با چالش‎هایی مواجه بوده که ناچار شدند از طریق مجمع مصلحت چالش‎ها را حل کنند. در نهایت هم می‎بینید در خیلی از موارد تشخیص مجمع تشخیص مصلحت به نفع دانش مدرن است که طبیعتاً منتهی به عرفی‎سازی قوانین کشور می‎شود.

به تدریج به نظر می‎آید که این مسئله هم دارد درک می‎شود که این شیوه‎ی نظارتی برای دینی شدن حکومت کفایت نمی‎کند. بلکه دین اگر بخواهد در برنامه‎ریزی دخالت کند، باید دخالتش فرآیندی باشد. این دخالت فرآیندی حتماً باید از مسیر تولید دانش عبور کند. اگر دین نتواند دانش متناسب با خود را تولید کند، طبیعتاً نمی‎تواند در برنامه‎ریزی دخالت اثباتی داشته باشد. دخالتش می‎شود دخالت سلبی و یک نظارت حداقلی. و این هم برای دینی شدن جامعه کفایت نمی‎کند. حالا این بحث‎ها را خیلی نمی‎خواهم ادامه بدهم.

استحاله انقلاب اسلامی، سرانجام خلأ نرم‎افزاری

بنابراین ضرورتی که ما الان با آن مواجه هستیم، عبارت است از خلأ نرم‎افزارهای اداره‎ی دینی جامعه که این خلأ منتهی به افول گرایش‎های انقلابی می‎شود، منتهی به کمرنگ شدن جریان درگیری حق و باطل می‎شود.

حتی می‎تواند بستری برای استحاله انقلاب اسلامی در تمدن جدید باشد و کار جبهه حق و جبهه ایمان را بسیار دشوار می‎کند. گر چه این امر به معنی شکست جبهه ایمان در تاریخ هم نیست ولی مسیر تاریخی ما را دشوارتر و طولانی‎تر می‎کند.

علی‎ای‎حال ما در شرایط کنونی برای اداره دینی جامعه و برای عبور از بحران‎هایی که در مواجهه با تمدن مدرن داریم، نیازمند تولید نرم‎افزارهای متناسب با اداره‎ی دینی جامعه هستیم و این امر اقتضا می‎کند به مباحث علم دینی بپردازیم. از اثبات امکان علم دینی تا مسیر دستیابی به علم دینی و عرصه‎هایی که باید در آن عرصه‎ها به علم دینی دست پیدا کنیم، باید مورد بحث قرار گیرد.

گمان می‎کنم جامعه نخبگانی ما از این مرحله که بخواهیم ضرورت علم دینی را بحث کنیم، عبور کرده و خیلی نیاز به بحث جدی‎تری نیست. یک دوره‎ای بحث ضرورت و تحلیل خلأیی که در حکومت دینی وجود دارد، امر جدی‎ای بود. به راحتی از ما قبول نمی‎کردند که ما با یک خلأ تئوریک، یک خلأ نرم‎افزاری و خلأ علم دینی مواجهیم.

بلکه مدعی بودند علم جهانی است. می‎گفتند علم، علم است و تنها کارکرد علم است که باید تحت هدایت دین قرار گیرد و محتواهای دانش تحت تأثیر دین نیستند. معتقد بودند این محتواها مطلق، همه‎جایی، جهانی و یکنواخت هستند. در آن شرایط باید به جدّ از ضرورت علم دینی بحث می‎کردیم.

الان و در شرایط کنونی تلقی من این است که جامعه نخبگانی ما از این مرحله عبور کرده و ضرورت علم دینی بالجمله مورد پذیرش نخبگان ما به‎ویژه طرفداران انقلاب اسلامی است. کسانی که معتقد به حکومت دینی نیستند و دین را حداقلی تفسیر می‎کنند، یکی از پایگاه‎های اصلی که بر آن تکیه می‎کنند، همان مسئله‎ی خصلت غیرایدئولوژیک بودن علم، جهانی بودن علم و امثال اینهاست. ولی کسانی که معتقد به انقلاب اسلامی و حکومت دینی هستند، به یک وفاق نسبی رسیده‎اند که اداره‎ی دینی جامعه نیاز به نرم‎افزارها و علم دینی دارد. 

البته اینکه آیا علومی که اسلامی و غیراسلامی دارند و تقسیم به دینی و غیردینی می‎شوند، مطلق علومند یا فقط علوم انسانی، هنوز هم یک وفاق نظری نیست. ولی اصل ضرورت علم دینی برای اداره‎ی حکومت دینی جزو پذیرفته شده‎های همه‎ی طرفداران حکومت دینی است.

به جز کسانی که قائل به یک دین حداقلی هستند و معتقد به دین سیاسی نیستند، معتقد نیستند که دین در امر اداره‎ی اجتماعی دخالت می‎کند، مابقی فی‎الجمله معتقد به ضرورت علم دینی هستند. این نکته اول که از آن عبور می‎کنیم.

جریان‎شناسی علم دینی/ رویکرد تهذیبی

نکته دوم یک جریان‎شناسی اجمالی نسبت به علم دینی است. یکی از رویکردهای شناخته شده‎ در زمینه علم دینی که طرفدارانی دارد، رویکرد تهذیبی است. می‎شود از این رویکرد با عنوان رویکرد مسئله‎محور هم یاد کرد. این رویکرد معتقد است ما برای اینکه به علم دینی دست پیدا کنیم، باید علم موجود را تهذیب کنیم.

خود این رویکرد تهذیبی هم یک طیف دارد. ولی به نظر می‎رسد نظریه‎ی غالبش این است که ما باید گزاره‎ها را مورد دقت قرار دهیم و در حوزه‎ی علوم انسانی آن گزاره‎هایی که با معارف دینی تعارض دارند، به نحوی بین اندیشه دینی و این گزاره‎ها صلح برقرار کنیم. این هم تابع مبنایی است که دارند که آیا این گزاره‎های علمی‎ای که با گزاره‎های دینی ناسازگار هستند، گزاره‎های یقینی هستند یا گزاره‎های ظنی.

اختلاف است که از گزاره‎های یقینی علمی نمی‎شود رفع ید کنیم، بلکه به نحوی اینها قرینه بر تفسیر معرفت‎های دینی می‎شوند. اما در آنجا که گزاره‎های معرفتی دین، گزاره‎های قطعی‎تری هستند و گزاره‎های علم ظنی‎اند، آنجا باید گزاره‎های علمی را به نفع معرفت‎های دینی بازنگری کنیم. این منطق کار آنهاست که چالش‎های بسیار جدی هم دارد.

علی‎ای‎حال یک رویکرد شناخته شده در عرصه علم دینی، رویکرد تهذیبی است. طیف نظریاتی هم در اینجا وجود دارد اعم از تهذیب گزاره‎ها تا تهذیب نظریه‎ها. می‎گویند باید یک نظریه را مورد دقت قرار دهیم. اگر با دین سازش نداشت، به نحوی بین معرفت دینی و این نظریه‎های علمی توافق ایجاد کنیم.

حالا شیوه ایجاد توافق چیست را عرض کردم. منطقی برای خودش دارد. البته روشن است کسانی که قائل به تهذیب علم هستند، رویکردشان این نیست که ما باید معرفت دینی را به نفع علم علی‎الاطلاق تهذیب کنیم. کسانی که معتقد به حقانیت علم مدرن هستند، تحلیلشان این است که اگر در جایی چالش بین معرفت دینی و علمی برقرار شد، باید معرفت دینی را به نفع معرفت علمی اصلاح کنیم.

نظریه قبض و بسط و مانند آن همین مسیر را دنبال می‎کنند. ولی طرفداران تهذیب علم که سابقه‎ی تاریخی‎شان هم از بقیه رویکردها و جریان‎ها بیشتر است، معتقدند که ما باید نوعی تسالم بین معرفت‎های دینی و علم ایجاد کنیم و این هم از یک منطقی برخوردار است که دیگر محل بحث تفصیلی ما نیست. خیلی جاها شما باید گزاره‎های علمی را به نفع معرفت‎های دینی اصلاح کنید.

رویکرد مبناگرا

مبناگرایان می‎گویند باید فلسفه مضاف به علوم را تولید کنیم

رویکرد دوم را اگر بخواهیم در یک جریان خلاصه کنیم، می‎توانیم آن را جریان مبناگرا نام دهیم. اینها معتقدند علوم دارای مبانی هستند اعم از مبانی فلسفی یا عرفانی یا کلامی. می‎گویند باید از طریق اصلاح آن مبانی علم را اصلاح کنیم. گاهی از این رویکرد به رویکرد فلسفه مضافی تعبیر می‎شود.

یعنی معتقدند ما نیازمند فلسفه‎های مضاف به علوم هستیم که باید این فلسفه‎ها را مبتنی بر فلسفه اعلای اسلامی تولید کنیم و از طریق جاری ساختن این مبانیِ فلسفه مضاف در عرصه علم، علم را اصلاح کنیم.

این رویکرد عمیق‎تر از رویکرد تهذیبی است. در آن رویکرد گزاره‎های علمی مورد توجه قرار می‎گرفتند. بنا بر این بود که نسبت آن گزاره‎ها را یا حتی نسبت فرضیه‎ها و نظریه‎ها و... را با علم دینی برقرار کنیم و یک جور تسالم بین آنها ایجاد نماییم.

در این رویکرد معتقدند علم دارای مبانی است و مبانی علم باید اصلاح شود. اصلاح مبانی به این است که فلسفه‎های مضاف به علوم تولید شود و این فلسفه‎ها زیر مجموعه فلسفه اعلای اسلامی هستند. در ادامه‎ی این رویکرد اصلاحاتی صورت گرفته.

تکمله آیت‎الله مصباح بر این رویکرد

آیت‎الله مصباح و عزیزان دیگری توجه به این مسئله پیدا کردند که همه مسائلی که به عنوان مبانی علم مطرح هستند، اولاً قابل استحصال از فلسفه نیستند. یعنی شما نمی‎توانید از طریق فلسفه اعلای اسلامی، به تمامی مبانی علوم و مبانی حاکم بر علم دست بیابید. ثانیاً تنها منبع ما برای دستیابی به مبانی علوم، حکمت و فلسفه نیست.

بلکه می‎بایست برای دستیابی به مبانی علوم از منابع دینی کمک بگیریم. حضرت آیت‎الله مصباح در بحث فلسفه مضافِ سیاست می‎گویند مقصود ما از فلسفه فقط مباحث فلسفی نیست؛ بلکه اعم از مباحث فلسفی و کلامی است. ممکن است بعضی از مبانیِ دانش‎های سیاسی را از کلام و معارف دینی اتخاذ کنیم.

تکمله رویکرد حکمی اشراقی

در رویکرد حکمی اشراقی تلقی حقیر این است که باز نگاه همین است که پاره‎ای از مبانی علم باید از طریق روش اجتهادی از منابع دینی استنباط شوند. پاره‎ای از آنها هم از طریق فلسفه اعلا به دست می‎آیند.

بنابراین رویکرد مبناگرا اصلاح علوم را از طریق اصلاح مبانی دنبال می‎کند. این شیوه از رویکرد فلسفه‎های مضاف آغاز می‎شود تا بسط این فلسفه‎های مضاف به مبانی کلامی و مبانی‎ای که با روش اجتهادی از منابع دینی استنباط می‎شوند.

از این نگاه تمدن فیلسوفان ساخته می‎شود نه تمدن دینی

این رویکرد نسبت به رویکرد تهذیبی، رویکرد عمیق‎تری است و برای اصلاح علم از بنیان‎های علم آغاز می‎کند. معتقد به علم دینی هستند. علم دینی را هم علمی می‎دانند که مبانی آن دینی شود. اگر مبنا را در مبانی فلسفی خلاصه کنیم، طبیعتاً یک اشکالی به آن وارد بود که عرض کردیم. 
 
یک اشکال دیگر هم هست که جواب روشنی برای آن نشنیدیم. اگر شما اصلاح علم را مبتنی بر فلسفه مضاف طراحی کنید و فلسفه مضاف هم زیرمجموعه فلسفه اعلا باشد، طبیعتاً علوم ما علوم ناشی از فلسفه می‎شوند و تمدنی که از این علم ناشی می‎شود، تمدن فلسفی و تمدن فیلسوفان است نه تمدن انبیاء، نه تمدن دینی.

گر چه ممکن است خود فلسفه هم در مواردی تحت تأثیر فرهنگ دینی یا تحت تأثیر مسلمین واقع شده باشد و یک هماهنگی نسبی بین فلسفه و معارف دینی وجود داشته باشد ولی در اساس قاعدتاً اگر شما بخواهید علم را مبتنی بر فلسفه مضاف تولید کنید، این علم ناشی از فلسفه است، نه علم دینی. علمِ فلسفی است. علم مستند به فلسفه اسلامی است و تمدن ناشی از آن هم تمدن فیلسوفان است نه تمدن انبیاء. این اشکال پاسخ نیافته.

گمان می‎کنم بعضی اصلاحاتی که در این نظریه اتفاق افتاده و مبانی علم را به مبانی کلامی و مبانی‎ای که باید با روش اجتهاد از دین استنباط شود توسعه دادند، برای پاسخگویی به همین سؤال بوده. به این رسیدند که برای تولید علم دینی، باید بخشی از مبانی علم را هم با روش اجتهادی و کلامی از دین اتخاذ کنیم.

روشی که در علم کلام وجود دارد ممکن است همه جا هم پاسخگو نباشد. خلاصه با یک روش اجتهادی از منابع دینی بخشی از مبانی علم را استنباط می‎کنیم. بنابراین فلسفه مضاف را توسعه دادند به اعم از مسائلی که با روش فلسفی از فلسفه اعلا به دست می‎آید یا با روش اجتهادی از منابع دینی. این توسعه ظاهراً در پاسخگویی به این سوال بوده. حالا چقدر توفیق داشته را باید بعداً بحث کنیم.

اما بالاخره یک قدم رو پیش است. یعنی رویکرد مبناگرا توجه پیدا کردند که مبانی علم فقط از حوزه فلسفه اعلا به دست نمی‎آید. بلکه از حوزه منابع دینی هم بسیاری از آنها با روش اجتهادی نه روش فلسفی فهم می‎شوند. لذا روش را را به روش حکمی و اجتهادی و مبانی را به مبانی فلسفی و کلامی تعمیم دادند. این یک قدم رو به پیش است.

رویکرد اجتماع‎محور

علم محصول بسترهای اجتماعی است و باید این بسترها تغییر کند
رویکرد دیگری که این هم طرفدارانی دارد این است که علم در بستر جامعه تولید می‎شود. به عبارت دیگر وقتی علم دینی تولید می‎شود که ما به عهد دینی برگردیم. اگر جامعه ما بازگشت به عهد دینی کند، یک جامعه دینی پیدا بشود و فرهنگ دین بر این جامعه حاکم شود، طبیعتاً در متن این جامعه علم دینی هم تولید خواهد شد. و الا اگر جامعه، جامعه دینی نشد، صرفاً از طریق استنباط مبانی علم و مثلا تولید مبانی مضاف به علم یا تولید مبانی حکمی و اجتهادی و... ما نمی‎توانیم به علم دینی دست پیدا کنیم.

صرفاً با تهذیب علم نمی‎توان به علم دینی دست یافت. علم محصول بسترهای اجتماعی است. باید بستر اجتماعی تغییر کند. اگر ما بازگشت به عهد دینی بکنیم و یک جامعه دینی پیدا شود، طبیعتاً تحت تأثیر او علم دینی هم تولید خواهد شد.

ما معتقدیم این بستر در دوران بعد از انقلاب اسلامی اتفاق افتاده

این مطلب هم فی‎الجمله قابل دفاع است و شاید بعد به آن بپردازیم. علم در بستر تاریخ و جامعه تولید می‎شود. بسترهای تاریخی و اجتماعی در تولید علم دخیلند. اگر بسترهای تاریخی و اجتماعی اصلاح نشوند، قاعدتاً دستیابی به علم دینی هم مقدور نخواهد بود. ولی این مانع این نیست که ما بحث از مباحث عقلی و مباحث نظری علم دینی هم داشته باشیم و نرم‎افزارهای تولید علم دینی را هم دنبال کنیم.

به تعبیر دیگر اگر ما بپذیریم که تولید علم دینی در یک بستر تاریخی و اجتماعی خاص موفق خواهد بود، ما معتقدیم که این بستر در دوران بعد از انقلاب اسلامی اتفاق افتاده و همین بستر است که این تکاپوی علمی را برای تولید علم دینی ایجاد کرده.

در طول این بستر داریم بحث می‎کنیم. در طول این بستر حتماً باید یک سلسله بحث‎های جدی در حوزه‎ی نرم‎افزارهای علم دینی اتفاق بیافتد. چون به نسبت، جامعه‎ی ما به عهد دینی بازگشت کرده، این تعهدِ دینی‎زندگی‎کردن او را به این سمت کشانده که باید حتماً نرم‎افزار متناسب زندگی دینی تولید شود.

بنابراین تأثیر بسترهای اجتماعی بر تولید علم دینی نافی بحث از نرم‎افزارهای لازم برای دستیابی به علم دینی نیست. لذا این نظریه هم فی‎الجمله قابل دفاع است ولی قابل جمع با رویکرد مبناگرا یا رویکرد تهذیبی است.

رویکرد فرهنگستان

برای اداره‎ی دینی جامعه به سه دستگاه معرفتی و علمی نیاز داریم: معارف استنباطی، علم و برنامه از نظر فرهنگستان این است که ما برای اداره‎ی دینی جامعه نیاز به سه دستگاه معرفتی و علمی داریم.

اول. معارف استنباطی. ما نیاز داریم به اینکه یک سلسله معارف را از متن دین استنباط کنیم که حالا با یک مسامحه ما از آن به استنباط مکتب‎ها تعبیر می‎کنیم. ما نیاز داریم به اینکه فرض کنید در حوزه اقتصاد، روان‎شناسی، جامعه‎شناسی و هر علم دیگری که لازم باشد، مکتب دینی مربوط به آن علم را استنباط کنیم. این ادراکات، ادراکات استنباطی هستند که حالا بیشتر به آن می‎پردازیم.

دوم. دانش متناسب با آن حوزه و معادلات متناسب با آن را که عوامل و نسبت بین عوامل را شناسایی می‎کند، باید تولید کنیم. بنابراین نیاز به علم در آن حوزه داریم که این علم هم ممکن است مبتنی بر روش‎های خاص خودش تولید شود. قاعدتاً مبتنی بر روش خاصی تولید می‎شود که در حوزه‎ی آن علم وجود دارد.

سوم. برنامه. نیاز به مدل‎های حاکم بر برنامه‎ریزی و طبیعتاً در قدم بعد دانش برنامه‎ریزی داریم. دانش برنامه‎ریزی به ما نشان می‎دهد از کدام نقطه باید تصرف کرد تا به وضعیت مطلوب دست یابیم تا اوصاف مطلوبی که برای جامعه داریم، محقق شود. بحث‎های فنی‎تری هست که الان نمی‎خواهم عرض کنم.

بنابراین شما در جامعه سه حوزه معرفتی و دانشی دارید که عبارتند از حوزه معارف استنباطی، علوم و معادلات کاربردی و مدل‎های اجرایی و دانش‎های معطوف به برنامه‎ریزی.

این سه عرصه، سه خط موازی نیستند

این سه عرصه اولاً باید هماهنگ شوند و سه عرصه‎ی موازی نیستند. یعنی این‎گونه نیست که شما یک مکتبی دارید که از دین استنباط می‎کنید. این یک حوزه‎ای است. یک حوزه‎ی موازی با او، علوم کاربردی و معادلات هستند و یک حوزه‎ی موازی دیگر برنامه‎ریزی و دانش‎های مطلوب برنامه‎ریزی هستند. این سه حوزه، موازی نیستند.

این سه حوزه ارتباطشان خطی هم نیست. یعنی این‎گونه نیست که حوزه استنباط به صورت خطی حاکم بر حوزه دانش باشد. یعنی بگوییم خروجی حوزه استنباط در حوزه دانش به کار گرفته می‎شود و خروجی حوزه دانش هم در برنامه‎ریزی. صرفاً یک ارتباط خطی و طولی نیست که هیچ رفت و برگشتی بین این حوزه‎ها وجود نداشته باشد.

بلکه منظومه معرفتی‎ای که خروجی او اداره‎ی جامعه است، یک منظومه‎ی به هم پیوسته‎ای است که دارای ابعادی است. نظام استنباطی و معادلات و برنامه‎ریزی ابعاد این نظام معرفت اجتماعی و عقلانیت اجتماعی هستند و با همدیگر تعامل هم دارند که حالا این تعامل را باید توضیح دهم. 
 
پس در نگاه مطلوب در نظریه‎ای که مدنظر ماست، برای اینکه به اداره‎ی دینی جامعه دست یابید، نیاز به یک نظام استنباطی دارید. این نظام، معارفی هستند که از دین فهم و استنباط می‎شوند. همچنین یک نظام علوم و معادلات علمی دارید و یک نظام دانش‎هایی که معطوف به برنامه‎ریزی هستند و مدل‎سازی می‎کنند و بعد هم در قدم بعد بر اساس آنها برنامه‎ریزی می‎کنیم. این سه حوزه دانش به هم پیوسته هستند. دانش‎های موازی یا خطی نیستند. بلکه یک نظام تقوّمی هستند.

تفاوت اساسی برنامه‎ریزی دینی و غیردینی

تفاوت اساسی برنامه‎ریزی دینی که در جامعه دینی و حکومت دینی باید اتفاق بیافتد با برنامه‎ریزی‎های عرفی و غیردینی، در این است که در این منظومه معرفتی و عقلانیتی که در جامعه وجود دارد، نظام استنباط نقش‎آفرینی می‎کند. در جوامع مدرن، به خصوص بعد از دوران عرفی شدن این جوامع و سکولار شدنشان، شما می‎بینید دیگر معارف دینی به هیچ‎وجه در اداره دخالت نمی‎کنند. دانش‎ها مستقل از دین مسیر خودشان را طی می‎کنند. در واقع اگر خوب دقت کنید، دو حوزه وجود دارد.

یکی حوزه عقلانیت نظری و تجربی است که خودبنیاد است و یک حوزه برنامه‎ریزی. اما حوزه‎ای به نام دین و معارف استنباط دینی دخیل در برنامه‎ریزی نیستند. شما می‎خواهید یک حوزه دیگری را دخیل در این مجموعه قرار دهید. چگونه این دخالت باید اتفاق بیافتد؟
 
نکته بعد اینکه این نظام معارفی که می‎توانند و باید در اداره جامعه دخالت کنند، کدام نظام معارف هستند؟ این هم نکته دوم است. عرض کردم در جوامعی که عرفی اداره می‎شوند، معرفت‎های دینی در فرایند اداره حضور ندارند. بلکه اگر در یک جایی بین معرفت‎های دینی جامعه و دینداری جامعه و اقتضائات اداره‎ی علمی جامعه چالش پیدا شود، تلاش بر این است که معرفت‎های دینی به نفع علم و تکنولوژی، به نفع فناوری‎ها تغییر کنند که منطق این کار هم در غرب تولید شده.

نگرش‎های هرمنوتیکی همین مسیر را دنبال می‎کند. امثال نظریه قبض و بسط همین نظریه را دنبال می‎کند که معرفت دینی باید مطابق معرفت‎های علمی قبض و بسط پیدا کند. معرفت‎های علمی متغیر اصلی منظومه معرفتی می‎شوند و معرفت‎های دینی تابع آنها تغییر می‎کنند. اما اگر جامعه بخواهد دینی اداره شود، حتما باید معرفت‎های دینی در فرایند اداره حضور پیدا کنند و نظام معرفت دینی هم نباید به صورت خطی منفعل از معرفت‎های علمی شود.

برای دینی شدن اداره‎ی جامعه کافی نیست که شما یک نظام معرفتی در باب موضوعاتی که علم به آن می‎پردازد را استنباط کنید و به صورت موازی در کنار معرفت‎های علمی قرار دهید. این برای دینی شدن جامعه کافی نیست. این معرفت‎های دینی اگر تحت تأثیر معرفت‎های علمی قرار بگیرند و منفعل شوند، باز هم این به فرآیند دینی شدن جامعه کمکی نمی‎کند. بلکه باید نظام معرفت‎های دینی در اداره‎ی جامعه حضور پیدا کنند و این حضور از طریق دخالت در علوم و دانش برنامه‎ریزی است. اگر علوم و دانش‎هایی که بر اساس آنها برنامه‎ریزی می‎شود، تحت تأثیر نظام معرفت دینی قرار نگیرند، طبیعتاً اداره‎ی جامعه، دینی نخواهد بود.

پس برای دینی شدن جامعه نیازمند به این هستید که نظام معرفتی جامعه نظام واحدی شود که در آن معارف به هم متقوّمند. عقلانیت استنباطی و عقلانیت کاربردی و عقلانیتی که در برنامه‎ریزی دخالت می‎کند، تبدیل به یک نظام جامع شود و در این نظام جامع، عقلانیت دینی، عقلانیت تبعی نباشد که علوم و فناوری‎ها عقلانیت دینی را تغییر دهد؛ بلکه متغیر اصلی باشد.

متغیر اصلی بودن، موازی بودن را نفی می‎کند. ولی باز به معنی خطی بودن و تأثیر خطی نیست که معرفت دینی یکجانبه بر دانش اثر می‎گذارد و دانش بر برنامه‎ریزی و خروجی‎اش می‎شود یک برنامه‎ریزی دینی. بلکه ممکن است یک تعاملی بین اینها واقع شود. یعنی معرفت‎های دینی معطوف به عمل، دانش‎ها را تولید می‎کنند و برنامه‎ریزی بر اساس آن اتفاق می‎افتد ولی دائماً بین اینها رفت و برگشت هست.

روش بازنگری در معرفت‎های دینی

حتماً شما می‎توانید از طریق برنامه‎ریزی و از طریق علوم هم معرفت‎های دینی را بازخوانی کنید. این به معنای این هم نیست که باز بگوییم هر کجایی دیدیم فقه ما جواب نمی‎دهد، برگردیم فقه را اصلاح کنیم. ولی از آن طرف هم حتماً اگر معرفت دینی معطوف به عمل وجود داشته باشد، یک نظام استنباطی برای اداره داشته باشید و بعد در یک فرآیند پیچیده‎ای دانش و علوم برنامه‎ریزی متناسب با او هم تولید شده باشد و اینها پیش بروند اما در عمل شما به نتیجه نرسید، قاعدتاً باید کل این فرآیند را بازنگری کنید.

ممکن است عدم کارآمدی در جهت غلبه دینی و حاکمیت دین، ناشی از اشتباه در حوزه برنامه‎ریزی یا حوزه فهم معادلات باشد، ممکن هم هست ناشی از اشتباه در فهم معارف دین باشد. اینکه پاسخگو نیست شاید ما در استنباط معارف دین به خطا رفته‎ایم.

لذا عدم کارآمدی می‎تواند یک زنگ خطری باشد که در هر سه حوزه ما بازنگری کنیم. البته در هر حوزه‎ای با روش خاص خودش بازنگری کنیم اما باید بازنگری کنیم. این‎طور نیست که هیچ‎وقت شما از حوزه‎ی کارآمدی بازخوردی بر حوزه‎ی استنباط نداشته باشید./۸۷۶/د۱۰۳/س

رجانیوز

ارسال نظرات